رد پای امید
خسته، نگران و ناتوان همچنان از شهرش دور مي شد در حالي كه جايي براي ماندن و همراهي براي هم دردي نداشت. درد شديد تمام وجودش را در چنگال خود مي فشرد. ترس از آينده وتهمت بي ابرويي با ناراحتي هاي ديگرش عجين شده بود، گاهي بغضش شكسته مي شد و نمي اشك چشم ها را مي سوزاند ولي سوزش قلبش از جفاي مردم زمانه بيشتر بود. همين ها سبب مي شد تا هر قدم را سنگين تر از قدم قبلي بردارد. ديگر تواني براي رفتن نداشت. نفس به شماره افتاده بود. تصور گفته هاي ناروا و خشن هم شهريانش و رفتارهايي كه بويي از انسانيت نداشت ناتواني جسمي اش را دو چندان و هواي روبه رويش را سنگين تر مي ساخت. دست روي شكم، خميده خميده با ضعف شديد پاها در بياباني خشك و گرم تلاش مي كرد تا شايد به اندازه قدمي هواي رو به رويش را بشكافد. آرزو داشت مرده بود و نامش از صفحه عالم فراموش شده بود[1]. در آن بيابان تنها آن تك درخت خشكيده چشم را نوازش مي داد. مي شد به آن تكيه زد و باقيمانده هاي نيروي خويش را جستجو كرد تا پسرش متولد شود. چشم دوختن به پسرك شعفي وصف ناشدني، هم دردي كوچك و اميدي بي پايان براي او و حتي براي آدميان ستمديده بود. آري او مسيح است. پسري كه سال هاي دراز همه چشم در راه او بودند و هم آكنون از وجودي پاك متولد گشته. مريم تمام سختي ها ، مشقت ها و تهمت ها را به خاطر عشق به خدا، عشق به مردم ، به خاطر اميد دادن به مظلومان تحمل كرده و مي كرد. رنج ها را در تنهايي به دوش مي كشيد تا پسرش حامي مظلومان جهان باشد و اين بار ذات اقدس الهي آمدن مسيح را به مريم تبريك و براي يافتن نيروي تحليل رفته اش به او مي گويد: « غمگين مباش كه خداي تو از زير قدمت چشمه آبي جاري كرد . شاخه ي درخت را به سوي خود حركت ده تا از ان بر تو رطب تازه فرو ريزد. پس (از رطب) بخور و (آن آب را) بنوش و چشمت (به عيسي) روشن باد..[2] »
مريم فكر مي كرد و لبخند مي زد كه چگونه خداي قادر مطلق او را در لحظات تنهايي با مهرباني و سرافرازي در مقابل ظالمان زمانه از ياد نبرد و او را اميدوار به آينده ساخت و باز اين مريم پاكدامن است كه پس از گذشت صدها سال داستان عجيب زندگي اش را براي زن مومن ديگري بازگو مي كند و او را در لحظات سخت تنهايي ، لحظاتي كه تمامي زن هاي قريش او را به هنگام وضع حمل تنها گذارده و از او روي برگردانند همراهي مي كند. اين بار آدميان زمان مريم چهره عوض كرده، به شكل مشركين قريش درآمدند و به خديجه نيشتر مي زنند: «مگر نگفتيم با وجود خواستگاران ثروتمند بسيار با يتيم ابوطالب ازدواج نكن. او با وجود پاكي و صداقت، آيين گذشتگانمان را نمي پذيرد و ادعاي پيامبري مي كند! حالا برو و پاداش سرپيچي ات را بگير. برو و كودكت را در تنهايي متولد ساز!»
آري خديجه لحظات آخر بارداريش را تنهاست ولي گويا شوهرش، محمد(صلي الله عليه و آله) تنهايي
نمي بيند و همچنان دست به سوي آسمان برده و زير لب چيزي مي خواند. درد تمام وجود خديجه را فراگرفته، ناراحتي از مردم نابكار زمان روحش را مي آزارد ، زخم زبان زنان طاقتش را طاق مي كند، ناگاه چشمان خديجه به در اتاق خيره ماند.
چهار زن داخل مي شوند! مريم يكي از آن چهار زن است و به خديجه سلام كرده و لبخند مي زند و با دست شانه ي خديجه را مي فشرد آرام آرام داستان خود را در گوش او زمزمه مي كند تا تحمل ناراحتي از نامهرباني آشنايان آسان تر شود همان طور كه خود همين شرايط را گذراند و به تنهايي پسرش را متولد ساخت. بار قبل مسيح براي نجات آدميان قدم به اين دنيا گذارد و اين بار قرار است مادر منجي آخرالزمان قدم به اين دنيا بگذارد و چشمان مردمان بسياري را در انتظار آن اميد بخش جهان اميدوار سازد.
قرآن، سوره مريم، آيه 23[1]
قرآن، سوره مريم، آيات24-26[2]
نامليتي. الف